*****************************

بخش 103 – بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن

مطربی کز وی جهان شد پر طرب

 رسته ز آوازش خیالات عجب

 

 نوازنده تاری بود که از صدای دلنشین جهانی مسرور میگشت و بواسطه لحن و نغمات وی خیالات شگفت انگیزی برای شنونده حاصل میگشت

 

***************************

از نوایش مرغ دل پران شدی

 وز صدایش هوش جان حیران شدی

 

مرغ دل ادم از نوای خوش او پران میشد و از استماع اوازش جان ادمی متحیر میگشت

 

******************************

چون بر امد روزگار و.پیر شد

باز جانش از عجز.پشه گیر شد

 

چون به نهایت عمر رسید و از شدت ناتوانی عاجز گشت

 

********************************

پشت او خم گشت همچون پشت خم

ابروان بر چشم.همچون پالدم

 

مانند خمره مدور و گوژ پشت کمر او خمیده بود و ابروان او نیز مانتد پالدم حیوان بر روی چشمانش سایه افکتده بود

 

*********************************

گشت آواز لطیف جان‌فزاش

 زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش

 

اواز خوش و پر از لطافت نواز ش دهنده روح که موجب حسادت میشد دیگر زشت بود و مورد اقبال کسی قرار نمی گرفت

 

****************************

آن نوای رشک زهره آمده

 همچو آواز خر پیری شده

 

اوازی که مورد حسادت زهره شده بود دیگر شبیه صدای الاغ کهنسال بود

**********************************

خود کدامین خوش که ان ناخوش نشد

یا کدامین سقف.کان مفرش نشد؟

 

هیچ خوشی نیست که نهایتا ناخوش نگردد و هیچ سقفی نیست که سرانجام فرو نریزد

 

********************************

غیر آواز عزیزان در صدور

 که بود از عکس دمشان نفخ صور

 

فقط اواز اسمانیان است که هیچ گاه از رونق نیفتد و دم و نفس ان قدسیان همچون نفخه اسرافیل است که هر لحظه گرمتر میشود

 

***************************

اندرونی کاندرونها مست ازوست

 نیستی کین هستهامان هست ازوست

 

سیرت ناقصین مملو از عشق شده از اثر مستی کاملین و فنای ان در وادی معنا موجب هستی ما میگردد

 

********************************

کهربای فکر و هر آواز او

 لذت الهام و وحی و راز او

 

موجودیت اولیای الهی کهربایی است انان جاذب اهل دلند و در نغمات انان لذت وحی و الهام و راز است

 

*******************************

چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف

 شد ز بی کسبی رهین یک رغیف

 

مطرب پیر در نهایت عمر به مرحله ای رسیده بود که دیگر برای یک گرده نان نیز نیازمند شده بود

**************************************

گفت عمر و مهلتم دادی بسی

لطف ها کردی خدایا با کسی

 

الهی تو به من لطف ها نمودی و درازی عمر من نشان از محبت توست خدایا چقدر به بنده ای ضعیف عنایت داری؟

 

***************************

معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال

 باز نگرفتی ز من روزی نوال

 

من در عمر هفتاده ساله خلاف امر تو عمل کردم ولی در عوض تو فقط محبت نمودی

************************************

نیست کسب .امروز مهمان توام

چنگ.بهر تو میزنم .ان توام

 

اکنون هیچ درامدی ندارم و به درگاه تو پناه اورده ام لذا تصمیم دارم بعد هفتاد سال یک بار نیز که شده برای رضای تو بنوازم

 

*******************************

چنگ را برداشت و شد الله‌جو

 سوی گورستان یثرب آه‌گو

 

چنگ خویش رل برداشت و اواز الله الله را سر داد و در اوج طلب الهی بسوی قبرستان مدینه حرکت کرد

***********************************

گفت خواهم که حق ابریشم بها

کو به نیکویی پذیرد قلب ها

 

او به ضمیر دلها اگاه است پس مزد نوازندگی خویش را از او طلب میکنم

**************************************

چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد

چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد

چنگ بسیار زد تا حدی که از سوز و گداز حاصله از ان حالات وجد الهی اشک از چشمانش سرازیر گشت

پس چنگ را زیر سر نهاد و به خواب عمیقی فرو رفت

 

****************************

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست

 چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

 

لذا مطرب چنگی به خواب عمیقی فرو رفت و در عالم خواب مرغ جانش از حبس جسم رها گشت و از چنگ و چنگی فارغ شد و در واقع از هر دو خلاصی یافت

 

*************************************

گشت آزاد از تن و رنج جهان

 در جهان ساده و صحرای جان

 

او از زندان جسم و الام او رهایی یافت و در عالم ساده و مصفای ملکوت و وادی بینهایت روح و جان  رهسپار گردید

مسایل السلوک

جهان ماده مقدمه ایست برای نیل به عالم معنا بشرطی که در دنیای مادی در دایره تکلیف امر الهی را بر هر امری ترجیح دهیم

تکلیف را خالصانه و عاشفانه باید عامل بود نه از روی رفع تکلیف

 

*****************************

جان او آنجا سرایان ماجرا

 کاندرین جا گر بماندندی مرا

 

جان چنگی در وادی تجرید حکایاتی را سیر میکرد

لذا ارزو میکرد ایکاش در همان لطف توقف داشت و هیچگاه به جهان مادی بر نمیگشت

 

************************

خوش بدی جانم درین باغ و بهار

 مست این صحرا و غیبی لاله‌زار

 

در این باغ معنا و بهار حقیقت ملکوتی جانم مسرور بود و مست صحرای عشق بودم و گلستان غیبی حق را می دیدم

 

****************************

بی پر و بی پا سفر می‌کردمی

 بی لب و دندان شکر می‌خوردمی

 

دوست داشتم در عالم ملکوتی بی و سر و بی پا سیر داشتم و بدون لب و دندان از حلاوتش بهره میبردم

 

**********************************

ذکر و فکری.فارغ از رنج دماغ

کردمی با ساکنان چرخ.لاغ

 

دوست داشتم ذکر و فکری را خداوند عنایت میکرد تا به تبع ان از  دردسرهای عالم مادی راحت میشدم

و با اهل معنا در ملکوت به لاغ و شوخی اوقات میگذراندم

 

******************************

چشم بسته عالمی می‌دیدمی

 ورد و ریحان بی کفی می‌چیدمی

 

بدون نیاز به چشم جسم عالمی بینهایت را رویت میکردم و بی دست به چیدن گل و ریحان میپرداختم

 

**************************

مرغ آبی غرق دریای عسل

 عین ایوبی شراب و مغتسل

 

در جذبات حقیقت ان پیر چنگی خوانده شده مانند یعقوب علیه السلام غرق بحر عسل معنا بود

***************************

که بدو ایوب از پا تا به فرق

پاک شد از رنج ها چون نور شرق

 

ایوب نبی علیه السلام از برکت ان چشمه خدایی از پا تا به سر مورد عنایت و لطف قرار گرفت و پاک شد

 

*******************************

مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ

 در نگنجیدی درو زین نیم برخ

 

اگر حجم کتاب الهی مثنوی به وسعت افلاک بود باز هم توان شرح ان حقیقت را نداشت و نیم پاره ای را بیشتر گنجایش بیان پیدا نمیکرد

 

**************************

کان زمین و آسمان بس فراخ

 کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ

 

این و زمین و اسمان دنیا با تمام وسعت مادی خویش بسیار تنک می نماید و دلم را پاره پاره میکند

 

******************************

وین جهانی کاندرین خوابم نمود

 از گشایش پر و بالم را گشود

 

ان عالمی که در وادی رویا بر من کشف گردید بنا بر ظرفیت و فراخی خویش پر و بال سیرم را باز کرد

 

****************************

این جهان و راهش ار پیدا بدی

 کم کسی یک لحظه‌ای آنجا بدی

 

اگر عالم معنا حقیقت ان برای همگان کشف میشد کمتر کسی بود که میل به زندگی در دنیا را میداشت

 

*****************************

امر می‌آمد که نه طامع مشو

 چون ز پایت خار بیرون شد برو

 

از عالم امر خطاب به مطرب چنگی امر شد که استمرار در طمع حقیقت نداشته باش حال که خار تعلق مادی از قلبت خارج شده برو و هیچ ترسی از دنیا نداشته باش

 

********************************

مول مولی می‌زد آنجا جان او

 در فضای رحمت و احسان او

 

روح ملکوتی پیر چنگی در وادی معنا سیر نمود و در میدان حقیقت و رحمت و نیکویی چشم انتظار بود

پایان بخش ۱۰۳

بیت ۲۱۰۳



تاريخ : جمعه 14 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:33 | نويسنده : مولانا سنگان |
صفحه قبل 1 صفحه بعد